معنی هدایت هاشمی

بیوگرافی

هدایت هاشمی

سید هدایت عامل هاشمی بازیگرسینما، تئاتر و تلویزیون در ایران است. وی در هفدهم اسفند ماه سال ۱۳۵۳ در شهر سبزوار متولد شد، ولی تا زمان سربازی در شهر مشهد زندگی کرده‌ است و در آن جا به ورزش فوتبال نیز می‌پرداخته‌ است. این بازیگر دارای مدرک تحصیلی «کارشناسی ارشد کارگردانی» است و از سال ۱۳۷۷ به ‌طور حرفه‌ای بازی در تئاتر را آغاز کرده‌است. نخستین فیلم سینمایی با بازی وی، یک بوس کوچولو به کارگردانی بهمن فرمان‌آرا است. اوج شهرت هدایت هاشمی با بازی در سریال پرمخاطب پایتخت بود. او در نقس اوس موسی در سریال پایتخت توانست نظر مخاطبان را به خود جلب کند. وی تا کنون در ۹ مجموعه تلوزیونی، ۱۴ فیلم سینمایی و ۱۲ تئاتر حضور داشته است. از مهمترین آثار او می توان به پایتخت ۲ و ۳، یه حبه قند و … اشاره کرد.
تئاترهای هدایت هاشمی عبارتند از: افرا، یا روز می‌گذرد، رومئو و ژولیت، یک نوکر و دو ارباب، والس مرده ‌شوران، آبگوشت زهرماری، آندرانیک، لوله، تیغ کهنه، دن کیشوت، دو متر در دو متر جنگ، پینوکیو، غولتشن‌ها، ریش فیدل غبغب مرکل
فیلم های سینمایی: یک بوس کوچولو، آرام باش و تا هفت بشمار، خاک آشنا، وقتی همه خوابیم، سوت قرمز کوچک، لطفا مزاحم نشوید، یه حبه قند، گل‌چهره، میگرن، محمد (ص)، آزمایشگاه (حضور افتخاری)، شیر تو شیر، خانه‌ای کنار ابرها، به دنیا آمدن، زندانی ها
فیلم های تلویزیونی: زوج یا فرد، عقیق، قرعه، پایتخت4، گاهی به پشت سر نگاه کن، پایتخت 3، نوشدارو، چک برگشتی، تله‌فیلم «موتو»، تله‌تئاتر «بازرس کل»
جوایز: برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد از بیست و هشتمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم لطفا مزاحم نشوید – سال ۱۳۸۸

حل جدول

هدایت هاشمی

از بازیگران فیلم خانه‌ای کنار ابرها

بازیگر سریال پایتخت 3

بازیگر سریال چک برگشتی

لغت نامه دهخدا

هاشمی

هاشمی. [ش ِ] (اِخ) مکنی به ابومحمد. رجوع به ابومحمد هاشمی شود.

هاشمی. [ش ِ] (اِخ) عبداﷲبن حارث بن نوفل هاشمی قرشی. رجوع به عبداﷲبن حارث... شود.

هاشمی. [ش ِ] (اِخ) مکنی به ابومحمد. رجوع به عبدالصمدبن علی... هاشمی شود.

هاشمی. [ش ِ] (اِخ) محمدبن عبداﷲبن محمد، مکنی به ابوالحسن و معروف به ابن سکره. رجوع به ابن سکره شود.

هاشمی. [ش ِ] (اِخ) مغیرهبن الحارث، مکنی به ابوسفیان. رجوع به ابوسفیان بن الحارث... شود.

هاشمی. [ش ِ] (ص نسبی) منسوب به هاشم که جد عبداﷲ و پدر عبدالمطلب و پسر عبدمناف بود. (الانساب سمعانی) (آنندراج). کسی که از نژاد هاشم جد پیغمبر اسلام باشد. (ناظم الاطباء):
می لعل پیش آورم هاشمی
ز خُمّی که هرگز نگیرد کمی.
فردوسی (شاهنامه ص 2067).
- پیغمبر هاشمی، پیغمبر اسلام:
به تازی یکی نامه پاسخ نوشت
پدیدار کرد اندر او خوب و زشت
ز جنی سخن گفت و از آدمی
ز گفتار پیغمبر هاشمی.
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2974).
- خال هاشمی، قسمی خال طبیعی سیاه و درشت بر پشت لب یا کنار دهان. (یادداشت مؤلف).
- رسول هاشمی، پیغمبر اسلام:
گر مدیح و آفرین شاعران بودی دروغ
شعر حسان بن ثابت کی شنیدی مصطفی
بر لب و دندان آن شاعر که نامش نابغه
کی دعا کردی رسول هاشمی خیرالوری.
منوچهری.
|| منسوب به بطن بنی هاشم از قبیله ٔ قریش. || نام قسمی حلوا: و اغلب حلواهای نیکو چون هاشمی و صابونی و لوزینه و اباها و طبیخهای نافع هم خلفای بنی عباس نهادند. (نوروزنامه). || وزنی است معادل 11520 مثقال. (یادداشت مؤلف).
- کر هاشمی، ثلث کر معدل باشد، یعنی بیست قفیز و آن را کر هارونی و کر اهوازی نیز گویند. (یادداشت به خط مؤلف).

هاشمی. [ش ِ] (اِخ) (مولانا...) متخلص به خاموشی شاعر قرن نهم هجری. رجوع به خاموشی شود.


هدایت

هدایت. [هَِ ی َ] (اِخ) صادق. رجوع به صادق هدایت شود.

هدایت. [هَِ ی َ] (اِخ) مخبرالسلطنه. رجوع به هدایت (مهدیقلی) شود.

هدایت. [هَِ ی َ] (اِخ) طبرستانی. رجوع به هدایت (رضا قلیخان) شود.

هدایت. [هَِ ی َ] (ع اِمص) هدایه. رهبری. راهنمایی. ارشاد. رهنمونی. (یادداشت به خط مؤلف). نمایش راه راست و راهنمایی ودلالت و نجات از گمراهی. (ناظم الاطباء):
بنده آنچه داند از هدایت و معونت به کار دارد تا کار بر نظام رود. (تاریخ بیهقی).
قومی که بر هدایت ایشان خرد مشیر
قومی که بر سخاوت ایشان جهان عیال.
ناصرخسرو.
انصار حق را سعادت هدایت راه راست نمود. (کلیله و دمنه). برای ارشاد و هدایت ایشان رسولان فرستاد. (کلیله و دمنه). دیگری به نور هدایت عقل بر سریر قناعت نشسته. (کلیله و دمنه).
زهی دولت که امکان هدایت یافت خاقانی
کنون صد فلسفی فلسی نیرزد پیش امکانش.
خاقانی.
ائمه ٔ معرفت و هدایت در انجمن وی ناظر و واقف. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
تابه من امید هدایت کراست
تا به خدا چشم عنایت کراست.
نظامی.
ز حرص من چه گشاید تو ره بخویشتنم ده
که چشم سعی ضعیف است بی چراغ هدایت.
سعدی.
- هدایت کردن، دلالت کردن. راهنمائی کردن. (یادداشت به خط مؤلف).
- هدایت کننده، آن که دیگری را راه نمایی کند.
- هدایت یابنده، آن که هدایت و راهنمایی پذیرد: برانگیخت او را در حالتی بود چراغ نوردهنده، و بشارت دهنده و ترساننده و هدایت کننده و هدایت یابنده. (تاریخ بیهقی). رجوع به هدایه شود.

معادل ابجد

هدایت هاشمی

776

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری